مهموني روز هفت عسل جون
پسر گلم
روز شنبه دايي سعيد و زندايي سحر يه مهموني واسه به دنيا اومدن عسل جون گرفته بودن.
بابا محمد مرخصي گرفته بود و به اتفاق خاله مريم رفته بوديم مهموني
اونجا خاله ميترا هم اومد. تا آخر شب نشستيم . در كل مهموني خوبي بود. دايي سعيد خيلي زحمت كشيده بود و همه تلاششو مي كرد تا چيزي كم و كسر نباشه. اي خدا من چقدراين برادرو دوست دارم.خدايا خودشو وزن و بچشو حفظ كن.
مامان قربونت بره؛ تو هم به دنيا بياي يه مهموني واست مي گيرم ماماني.
هر روز تقويممو باز مي كنم و روزها و هفته ها رو مي شمرم تا ببينم تو كي به دنيا بيايي.
الان توي شكم ماماني 25 هفته هستي.
اين هفته هفته آروم و بي دغدغه اي بود. امشب بابا و مامان از رفسنجون بر مي گردن و من هم خيلي دلم واسشون تنگ شده و خوشحالم كه مي بينمشون.
بابا محمد اينقدر باهام مهربونه و هوامو دارم كه خدا مي دونه .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی