متينمتين، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

متين معتمدي

عروسي خاله ميترا

1393/8/17 10:28
نویسنده : ميناگلي
296 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر خوشگلم

ماشاءالله هزار ماشاءالله خيلي فعالي. دم غروب كه مي شه همش توي دل ماماني داري بازي مي كني. آروم و قرار نداري. ديگه به صداها عكس العمل نشون مي دي پسر عزيزم. پسر قشنگم روزي نيست كه روزهاي باقيمونده براي به دنيا اومدنتو نشمرم.دارم روزشماري مي كنم. چه انتظار شيريني يه.

 

راستي توي مهر ماه بود كه بابا و مامان تصميم گرفتن هر طور شده عروسي ميترا رو راه بندازن. بعد از شش هفت سال نامزدي فكر كنم همه ديگه از بلاتكليفي ميتراوحامد خسته شده بودن. ما شروع كرديم به هول هولكي خريد جهيزيه. اولش حامد راضي نمي شد قبل از محرم و صفر عروسي بگيره اما بالاخره با اجبار دو تا خونواده راضي شد. ترتيب يه عروسي كوچيك داده شد. تقريبا همه چيز ظرف مدت يكهفته آماده شد.

خوب معلومه كه خيلي چيزها كم و كسر بود . مامان به سختي مريض بود و واقعا نتونست براي ميترا كاري بكنه.

بزرگتر ميترا كه من و مريم بشيم معلومه كه همه چيز عالي نمي شه ديگه. ما واقعا بي تجربه بوديم.

تقريبا مي شه گفت خيلي اذيت شديم تا بتونيم همه چيزو سريع جور كنيم. اما خدا رو شكر بالاخره خواهر ما هم بعد از اين همه سال رفت سر خونه و زندگيش.به نظرم بازم همت بزرگترا و اجبارشون باعث شد كه حامد دست بجنبونه وگرنه هنوزم ولمعطل بودن.

 

كم كم شروع كردم به خريد كردن واسه پسر گلم. تا الان چند دست لباس قشنگ و بعضي خورده ريزهاتو خريديم.

شديدا دنبال دكتر خوب مي گردم. بابا محمد دوست نداره من توي كرج زايمان كنم واسه همين دكتر معيني توي شهرك غربو انتخاب كردم و رفتيم پيشش ويزيت. ولي الان چند روزه كه بيمارستانهاي خصوصي قيمتهاشونو خيلي بالا بردن واسه همين نمي دونم دقيقا چه كاري صلاحه وكدوم بيمارستان برم. تقريبا 7 هفته مونده به زايمانم اما دكتر سزارين من مشخص نيست.اين مسئله كمي نگرانم كرده.

بابامحمد واسه سلامتي تو و من هر كاري لازمه انجام مي ده. خيالت راحت باشه

پسندها (3)

نظرات (0)