دانشگاه قبول شدن ماماني
روز پنجشنبه متوجه شدم كارشناسي ارشد قبول شدم زنگ زدم به بابام و گفتم مامان و بابام خيلي خيلي خوشحال شدن اما بابا محمد خيلي خوشحال نشد و راضي نبود خيلي اصرار كردم تا قبول كنه كه من ادامه تحصيل بدم
دو روزي يه خيلي فكرم مشغوله
مي خوام طوري توي زندگيم برنامه ريزي كنم كه از لحاظ وقت و مالي كم و كسر نيارم تا جلوي شوهرم شرمنده نباشم
حس مي كنم نسبت به شوهرم مسئولم تا بهترينها رو داشته باشه با يك فكر آروم
هيچ چيزي بيشتر از جيب خالي فكر آدميزادو خراب نمي كنه
ديشب با بابا محمد رفتيم رستوران ليمو و يه كباب تركي اساسي زديم به بدن
من كه مي دونم تو توي دل ماماني كباب دوست داري خوردم تا به تو هم برسه و لذت ببري
خوش گذشت
دست بابا محمد درد نكنه كه سعي مي كنه خوشحالم بكنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی